- ۲۲ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۶
- ۰ نظر
از سالهای میانی دانشگاه، وقتی که برای لیسانس میخواندم، کمکم چالشهای استادی و معلمی و تدریس در سرم شکل گرفت. در آن سالها که خودم هم شروع کرده بودم چند جا خصوصی و عمومی درس دادن (از دبستان تا پیشدانشگاهی!)، خیلی به این چرخهی فارغالتحصیلی و تدریس فکر میکردم. در حالات بدبینانه معلم شدن را دور باطلی میدانستم که انسان را در نظام آموزشی گیر میاندازد، و انگار که تو بعد از ۲۰ سال درس خواندن هنوز هم مجبور بودی در همان مدرسه و دانشگاه بمانی، و در همان جزیرهی دور از دنیا درس دهی و درس دهی و درس بدهی. بهخصوص در فضای معماری سالهای ما که فارغالتحصیل معماری به شکل خندهداری در ایران زیاد شده بود، و از آن موقع تا همین حالا ساختوساز کشور هم در رکود وحشتناکی فرورفته، اشتغال به تدریس را تنها نتیجهی بیکاری و بیکارهگی استاد میدانستم. البته اشتباه هم نبود، لااقل در فضای رشتهی ما دانشگاه زدن و ظرفیت گرفتن از سنجش و تأسیس نوبت شبانه و پردیس و... دانشگاهها را به دکان، و استادی را به یک شغل مستقل تبدیل کرده بود. اما بهواقع، حداقل برای منی که تدریس را تجربه کردم، این حد از بدبینی اجحاف به تعلیم و تدریس بود. این را اضافه کنید به اینکه تدریس را هم دوست داشتم و اصلاً دوست نداشتم با این حرفها پروندهاش را در ذهنم ببیندم :).
اکنون به این نتیجه رسیدهام، که اتفاقاً تدریس به معنای انتقال تجربیات و یافتهها بسیار هم موضوع مهمیست. تدریس به این معنایی که گفتم یک کار حکیمانه است. حکیم کسیست که علمش به درد ریز و جزئیات زندهگی میخورد؛ درواقع کسی که علمش بر تجربه منطبق شود را حکیم میگویند. نمونههای زیادی از استادانی که فقط انبوه محفوظاتشان را در سیلابس درسی سنجش ریخته بودند و به مغز دانشجو فرو میکردند من را نسبت به امر تدریس و استادی بدبین کرده بود، و مهمتر اینکه استاد خودش را مسئول دنیای بیرون نمیدانست، کمدغدغه یا بیدغدغه بود و همهی همّ و غمّش این بود که دانشجوها نمرهی بالا بگیرند. از همهی اینها بدتر این بود که گاهی اصلاً استاد کار حرفهای نکرده بود و بالکل نیاز بیرون را درک نمیکرد!.
بعد از اینکه در کنکور ارشد برای مدیریت پروژه قبول شدم، با خودم عهد کردم که من کلامی به کسی درس نمیدهم، و حتی کسی را به این رشته فرانمیخوانم، الاّ بعد از اینکه آموختههایم را در فضای واقعی کار حرفهای به کار ببندم. البته نگاه پیشینیای که به مدیریت پروژه داشتم این تصمیم را تشدید میکرد. من کمی نسبت به فضای آموزشی و ساختارهای آکادمیک مدیریت پروژه بدبین بودهام و البته الآن هم هستم. برای همین این عهد را با خودم کردم که مدیرت پروژه را تجربی ترویج کنم و آنچه که واقعاً مییابم را در اختیار دیگران قرار بدهم. اگر هم روزی قرار بر تدریس باشد، باز هم تدریس چیزی جز یافتههای تجربی و آزمونشدهی خودم نخواهد بود. انشاءالله؛ که فرمود:
«و اعوذ بک من علمٍ لا ینفع»